این تنها یک یادداشت روزانه ی نوع اول نیست !
اینجا ایران است . روشنگر است .کلاس دوم هستیم و زنگ انشاست . مدت هاست کلاس انشا بی مزه شده . عین مجسمه روی صندلی . مگه می شه تکون نخورد ؟ آه ...کو آن بغلدستی ، کو آن کاغذ x و o ؟ کجایند موضوعات انشا و خندیدن و لذت بردن ؟
§
لای دفتر یادداشت روزانه ، صفحه ای به چشمم می خورد . یک املای بدون نقطه که زیرش نمره و امضای یک بچه دبستانی به چشم می خورد . آن موقع چه قدر خوش گذشت . چه قدر زود گذشت ....
§
کفش هایم کو ؟ چه کسی بود صدا زد اف ام ؟ صدای Polly بود . مثل بچه ها رفته بود آب بازی و خیس شده بود . حرکاتش مرا به خنده می انداخت !
§
...و امسال هم تمام شد ...
§
معلم انشا پیشنهاد داد بریم حیاط .برای چند لحظه فکر کردم امسال مثل پارسال شده که معلم دوباره گفت : حیاط بی حیاط !
خیالم راحت شد . خیلی سخته که یه معلم عوض بشه . منم تعجب کردم . حق با من نیست ؟
§
هوا آفتابی بود و بارون نمی بارید . امتحان ورزش داشتیم و من آرزو می کردم توپ بخوره توی دماغم ....نخورد !
§
نوی جیبم همه چیز هست : پانصد تومانی ، دستمال ، فلش ، سوراخ نامرئی و پاره ای از روزنامه :
پرادو مشکی مدل 2006
6 سیلندر دو درب بدون رنگ
کارکرد 7 هزار
........
§
...و امسال تمام شد . دوشنبه ها رفتند . باران بند آمد . کاشان تمام شد ...
...و همه چیز عوض می شوند ....
§
معلم انشا به آرامی گفت : برید حیاط . خوش بگذره !
منم با خودم فکر کردم : عوض شدن واقعا سخته ...
*دو کلمه حرف حساب :
بارون ها باریدند . زمین خیس شد . زیر باران رفتیم و تا دلتان بخواهد چشم هایمان را شستیم ! تا اینکه باران رفت و خورشید تابید (تا مارا هم در چرخه ی آب شرکت دهد !!!) بارون هم برای همیشه می رود و اف ام می ماند و شایدم اف ام شود . پس : خداحافظ ، همین حالا !
ترجمه : بی خیال اینجا شدم و شاید بعد امتحانا یه وبلاگ جدید باز کنم !